الذلغتنامه دهخداالذ. [ اَ ل َذذ ] (ع ن تف ) لذیذتر و بامزه تر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوشمزه تر. خوش طعم تر.خوشتر. خوش خوراک تر. بمزه تر. خوشخوارتر: و بدارابجردسمک ... و هو من الذالسموک . (صور الاقالیم اصطخری ).- امثال : الذ من الغنیمة ال
الذلغتنامه دهخداالذ. [ اِل ِ ] (اِخ ) شهری در پلوپونز (شبه جزیره ای در جنوب یونان ). (تاریخ الحکماء قفطی ). رجوع به اِلید شود.
حلتلغتنامه دهخداحلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب المو
حلطلغتنامه دهخداحلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در کار.(از منتهی الارب ). اسراع در امری . (اقرب الموارد)
الذاملغتنامه دهخداالذام . [ اِ ] (ع مص ) لازم گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اِلزام . ملتزم گردانیدن کسی به کسی . (از اقرب الموارد). || برآغالانیدن و ترغیب دادن و تحریض کردن . (منتهی الارب ). ترغیب و تحریض کسی . مولع کردن . اُلذِم َ به (مجهولاً)؛ اولعبه ، فهو مُلذَم به . (اقرب الموارد).
الذةلغتنامه دهخداالذة. [ اَ ل ِذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) آنان که لذتهای خود را گیرند. (منتهی الارب ). مردمی که لذت خویش را گیرند. (از اقرب الموارد).
الذیلغتنامه دهخداالذی . [ اَل ْ ل َ ] (ع اِموصول ) آن مرد که . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن مذکرکه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || آنکه . (منتهی الارب ). آنچه . که . آنچنان کسی که . آن چنان چیزی که . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد آمده : الذی اسم موصول است و برای وصف معرفه ها بوسی
الیدلغتنامه دهخداالید. [ اِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای از یونان قدیم که شهر عمده ٔ آن المپی مرکز بازیهای المپیک بود. امروزه ایالتی است از یونان و دارای 130200 تن سکنه است . مرکز آن پیراگوس میباشد. و رجوع به اِلِذ شود.
یلمهلغتنامه دهخدایلمه . [ ی ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) آنچه در تغاری به حیوانات خورانند. (آنندراج ). اسم است از مصدر «یلماق »ترکی به معنی چیدن و کندن علف و گیاه و هم اکنون در آذربایجان خوشه های چیده ٔ گندم و جو و هر علف چیده را گویند اعم از اینکه به ستور بخورا
ایضاحلغتنامه دهخداایضاح . (ع مص ) (از «وض ح ») پیدا گشتن . (منتهی الارب ). و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار کردن . (منتهی الارب ). هویدا گردیدن . (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن . (غیاث اللغات ) : ز پیش
اغفاءلغتنامه دهخدااغفاء. [ اِ ] (ع مص ) غفا از گندم دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام ؛ نقاه من الغفی . (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسیار سبوس گردیدن گندم . و گفته اند فرا
قاقله ٔ کبارلغتنامه دهخداقاقله ٔ کبار. [ ق ُ ل َ / ل ِی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قاقله ٔ کبار را قاقله ٔ ذکر و هیل ذکر و قاقله ٔزنجی و به هندی بری الایچی نامند و آن ثمر درختی است بقدر دو سه ذرع و یک ساق دارد و برگ آن شبیه ببرگ انار و ریحان و گل آن سفید ریزه ما
الذاملغتنامه دهخداالذام . [ اِ ] (ع مص ) لازم گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اِلزام . ملتزم گردانیدن کسی به کسی . (از اقرب الموارد). || برآغالانیدن و ترغیب دادن و تحریض کردن . (منتهی الارب ). ترغیب و تحریض کسی . مولع کردن . اُلذِم َ به (مجهولاً)؛ اولعبه ، فهو مُلذَم به . (اقرب الموارد).
الذةلغتنامه دهخداالذة. [ اَ ل ِذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) آنان که لذتهای خود را گیرند. (منتهی الارب ). مردمی که لذت خویش را گیرند. (از اقرب الموارد).
الذیلغتنامه دهخداالذی . [ اَل ْ ل َ ] (ع اِموصول ) آن مرد که . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن مذکرکه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || آنکه . (منتهی الارب ). آنچه . که . آنچنان کسی که . آن چنان چیزی که . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد آمده : الذی اسم موصول است و برای وصف معرفه ها بوسی