انيقدیکشنری عربی به فارسیپاکيزه , تميز , شسته و رفته , مرتب , گاو , زرنگ , زيرک , ناتو , باهوش , شيک , جلوه گر , تير کشيدن (ازدرد) , سوزش داشتن
حانکلغتنامه دهخداحانک . [ ن ِ ] (ع ص ) نیک سیاه . (منتهی الارب ). سیاه سیاه . حالک . سیاهی سیاه . سخت سیاه .
انیقلغتنامه دهخداانیق . [ اَ ] (ع ص ) خوب و عجیب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نیکو. حسن . معجب . چیز نیک بشگفت آورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): چون تاج مملکت و سریر سلطنت بر راء انیق و لقاء بهی ابوالحرث منصوربن نوح آراسته شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).بود سرو در با
انیقةلغتنامه دهخداانیقة. [ اَ ق َ ] (ع ص ) مؤنث انیق ، خوب و عجیب . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به انیق شود.