اکارلغتنامه دهخدااکار. [ اَ ک ْ کا ] (ع ص ، اِ) کشاورز و زارع . ج ، اَکَرَة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع ، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). برزگر. ج ، اکارون . (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع . برزگران . حراث . (یادداشت مؤلف ) <spa
اکارلغتنامه دهخدااکار. [ اِ ] (اِخ ) ژان . شاعر و مؤلف درام نویس فرانسوی عضو آکادمی فرانسه متولد به سال 1848 و متوفی به سال 1921م . (از قاموس الاعلام ترکی ).
اکارلغتنامه دهخدااکار. [ اُ ] (اِ) زارع وکشاورز. (ناظم الاطباء). زارع و زراعت کننده . (هفت قلزم ) (برهان ). کشاورز. (مؤید الفضلاء). || باغبان . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) (مؤید الفضلاء). باغبان . به هندش کوبری نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). باغبان باشد و به عربی همین معنی را دارد. (از برهان ).<
حکاریلغتنامه دهخداحکاری . [ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردها که در نواحی غربی ایران سکنی دارد. (مجمل التواریخ گلستانه ).
حکاریلغتنامه دهخداحکاری . [ ] (اِخ ) هکاری . نام خطه ای است در کردستان در پیوستنگاه مرز ایران که وقتها بصورت قضائی اداره میشد و چند سال پیش نظر به اهمیت موقعی که داشت بشکل یک ولایت درآمده بود و اخیراً عنوان یک سنجاق نو ولایت وان را پیدا کرد و خطه های بهتان واقع در جانب مغرب ، و چال واقع در جان
ژیاکارلغتنامه دهخداژیاکار. (اِخ ) نام خاورشناس عربی دان انگلیسی ، مترجم کتاب حیوةالحیوان دمیری به انگلیسی و طابع آن از 1906 تا 1908 م . در بمبئی .
هکاریلغتنامه دهخداهکاری . [ هََ ک ْ کا ] (ص نسبی ) منسوب به هکاریه که بلده و ناحیه ای است در بالای موصل . (سمعانی ).
اکاردهلغتنامه دهخدااکارده . [ اِرِ دَ ] (اِخ ) تحریف ایارده . اکرده . (یادداشت مؤلف ). پازند. تفسیر زند. رجوع به پازند و ایارده شود.
اکارسلغتنامه دهخدااکارس . [ اَ رِ ] (اِ) قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمره ٔ شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). گیاهی است که آنرا به تازی کما خوانند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فرهنگ سروری ). سماروغ . (
اکارسلغتنامه دهخدااکارس . [ اَ رِ ] (ع اِ) ج ِ اَکراس . جج ِ کَرس . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ اکراس . (منتهی الارب ). رجوع به اکراس و کرس شود. || اکارس القلائد؛ اذا ضمت بعضها الی بعض . (ناظم الاطباء).
اکارشلغتنامه دهخدااکارش . [ اَ رِ ] (اِ) به معنی اکارس است . (از شعوری ج 1 ص 112). رجوع به اکارس شود.
اکرةلغتنامه دهخدااکرة. [ اَ ک َ رَ ] (ع اِ) اکره . ج ِ اَکّار یا اَکار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشاورزان (کانه جمع آکر فی التقدیر و واحدها اکار). (از صراح اللغة): عمله و اکره ، کارگران و برزگران . (یادداشت مؤلف ). برزگران . گویا تقدیراً جمع آکر است . (از اقرب الموارد) <span class="hl"
برزیارلغتنامه دهخدابرزیار. [ ب َ ] (ص مرکب ) اکار. برزگر. برزیگر.رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 78).
عاجزدیکشنری عربی به فارسیبيچاره , درمانده , فرومانده , ناگزير , زله , داراي ضعف قوه باء , ناتوان , اکار , عاجز , نا قابل , نالا يق , بيعرضه , محجور , نفهم
بازیارلغتنامه دهخدابازیار. (اِخ ) لقب شیخ ابوعلی حسین بن محمدبن احمد اَکّار بود و در شیرازنامه (ص 97) لقب وی بازیار آمده است . رجوع به ابوعلی ،واکار در همین لغت نامه و حاشیه ٔ شدالازار ص 49 شود.
اکاردهلغتنامه دهخدااکارده . [ اِرِ دَ ] (اِخ ) تحریف ایارده . اکرده . (یادداشت مؤلف ). پازند. تفسیر زند. رجوع به پازند و ایارده شود.
اکارسلغتنامه دهخدااکارس . [ اَ رِ ] (اِ) قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمره ٔ شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). گیاهی است که آنرا به تازی کما خوانند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فرهنگ سروری ). سماروغ . (
اکارسلغتنامه دهخدااکارس . [ اَ رِ ] (ع اِ) ج ِ اَکراس . جج ِ کَرس . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ اکراس . (منتهی الارب ). رجوع به اکراس و کرس شود. || اکارس القلائد؛ اذا ضمت بعضها الی بعض . (ناظم الاطباء).
اکارشلغتنامه دهخدااکارش . [ اَ رِ ] (اِ) به معنی اکارس است . (از شعوری ج 1 ص 112). رجوع به اکارس شود.
دریاکارلغتنامه دهخدادریاکار. [ دَرْ ] (ص مرکب ) آنکه کار دریا کند. (آنندراج ). ملاح و کشتیبان . (ناظم الاطباء) : گفت کای از ضمیر دریاکارگشته بازارگان دریابار.میرخسرو (از آنندراج ).
داکارلغتنامه دهخداداکار. (اِخ ) نام کرسی مستعمره ٔ آفریقای غربی (سنگال ) و آن بندری است در ساحل اقیانوس اطلس و دارای سی هزار سکنه است .
خطاکارلغتنامه دهخداخطاکار. [ خ َ ] (ص مرکب ) اشتباه کننده . سهوکننده . || گنه کار. بزهکار. عاصی . (ناظم الاطباء). خاطی . مجرم . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگفت ای نگون بخت بدبخت زن خطاکار ناپاک ناپاک تن . ؟ (قصص الانبیاء جویری ص <span class="hl"
ریاکارلغتنامه دهخداریاکار. (ص مرکب )مُرائی . (منتهی الارب ). مکار و کسی که در کارها مکر و غدر و نفاق می کند. مزور. (ناظم الاطباء). مکار. دورو. منافق . مرایی . (آنندراج ). شخصی است که همچو بازیگر حرکات و تشبیهات او را حقیقتی نیست و لقبی است از برای آنان که صورةً و ظاهراً دین دارند و حال آنکه حقی
سماکارلغتنامه دهخداسماکار. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : زهره ای و مشتری خریدارت آفتاب و قمر سماکارت . <p cl