بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
باریسلغتنامه دهخداباریس . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی مشکین شهر که در 15 هزارگزی شمال مشکین شهر و 10 هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل در جلگه واقع است . هوایش معتدل و دارای 151<
باریسهلغتنامه دهخداباریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) مخفف بادریسه باشد : و فلک را برای گردش و نیز باریسه ٔ دوک را برای گردش فلکه خواندند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 صص 9-<span
باریسیهلغتنامه دهخداباریسیه . [ سی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث باریسی معرب پاریسی . زن منسوب بپاریس . رجوع به پاریس شود.
لوکانیلغتنامه دهخدالوکانی . (اِخ ) نام قسمتی از ایتالیا به عهد باستان در جنوب کامپانی . شهری سی باریس نام بر آنجا، به سال 510 ق .م . خراب شد. (ایران باستان ج 3 ص 2324).
برباریسلغتنامه دهخدابرباریس . [ ب َ ] (رومی ، اِ) بربریس . انبرباریس . (منتهی الارب ). زرشک . (ابن بیطار در کلمه ٔآارغیس ). امپرباریس . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). امبرباریس . باریس . انبر. زرنگ . (تاج العروس ). زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به بربریس و رجوع به زرشک شود.