بازرهانیدنلغتنامه دهخدابازرهانیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) نجات دادن . رهانیدن : مگر کز بند غم بازم رهانی که مردن به مرا زین زندگانی . نظامی .و رجوع به رهانیدن شود.
وارهانیدنلغتنامه دهخداوارهانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . بازرهانیدن . رها ساختن . خلاص بخشیدن . رجوع به وارهاندن شود.
وارهاندنلغتنامه دهخداوارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن : بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود واره و وارهان . نظامی .کشد گرگ از یکی سو تا تواندز دی