بازپراندنلغتنامه دهخدابازپراندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بهوا انداختن . بهوا پرواز دادن : از شمس دین چه آید جز افتخار دین لابد که باز بازپراند ز آشیان .سوزنی .
بازراندنلغتنامه دهخدابازراندن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . دفع کردن . طرد کردن . (ناظم الاطباء). راندن : چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبداﷲبن عزیز تفویض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 56). || یاد کردن . بخاطر آوردن