لغتنامه دهخدا
بجان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) زله شدن . سته شدن . مانده شدن . (ناظم الاطباء). به تنگ آمدن . به ستوه آمدن : قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده . (گلستان سعدی ).ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی دل بی تو بجان آمد وقت است