خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زله
/zalle/
معنی
حشرهای سبزرنگ شبیه ملخ که بیشتر در غلهزار یافت میشود و صدای بلندی ایجاد میکند؛ جرواسک؛ چزد؛ زانه: ◻︎ بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی: ۵۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زله
واژگان مترادف و متضاد
بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل
-
زله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zalle حشرهای سبزرنگ شبیه ملخ که بیشتر در غلهزار یافت میشود و صدای بلندی ایجاد میکند؛ جرواسک؛ چزد؛ زانه: ◻︎ بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی: ۵۳۳).
-
زله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زلَّة] [قدیمی] zalle ۲. ولیمه و مهمانی عروسی.۳. خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود میبردند.
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَ ل َه ْ ] (ع اِ) غم و اندوه که به ذات کسی برسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَ ل َه ْ ] (ع مص ) زله زلهاً (بالتحریک )؛ طمع کردن . (از ذیل اقرب الموارد).
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَل ْ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) آنچه از طعام بهر کسی نگاهدارند. (غیاث اللغات ). طعام و خوردنی که شخص میهمان از مجلس ضیافت با خود ببرد. (ناظم الاطباء). آنچه برگیرند با خود از مائده ٔ دوستی یا خویش خود را یا دیگری را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ز...
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَل ْ ل َ / ل ِ / زِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و...
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَل ْه ْ ] (ع اِ) شکوفه و ریحان . || حسن و خوبی شکوفه و ریحان . || سنگی که بر آن آبکش ایستاده شود. || سرگشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) در تداول ، بمعنی ستوه و عجز می آید.- زله آمدن ؛ به ستوه آمدن . عاجز شدن . به تنگ آمدن . زله شدن . بجان آمدن .- زله آوردن ؛ عاجز کردن . به تنگ آوردن . به ستوه آوردن .- زله شدن ؛ زله آمدن . عاجز شدن . در تنگنا قرار گرف...
-
زله
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند؛ سوسک و زنجره و جزد و چزد نیز گویند.
-
زله
فرهنگ فارسی معین
(زَ لِّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِ.) خطا. 3 - مهمانی عروسی . 4 - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند.
-
زله
لهجه و گویش مازنی
zele درد خفیف و آزاردهنده ی استخوان و ماهیچه ها که براثر کم کاری ...
-
زله
لهجه و گویش مازنی
zelle ۱مانده،خسته – از پای افتاده ۲بی زار – متنفر
-
زله
لهجه و گویش مازنی
zele ۱یخ ۲گوشت لخت
-
زله
لهجه و گویش مازنی
zele ۱برف آویخته از شاخه های درخت ۲ماهیچه ۳سوز سرما