بحیرلغتنامه دهخدابحیر. [ ب َ ] (اِخ ) بحیربن ورقاء صریمی از قبیله ٔ تمیم و از شجعان عرب در عصر اموی بودو با امیةبن عبداﷲ حاکم خراسان همراهی داشت و با مهلب در جنگهایش شرکت میکرد و صعصعةبن حرب او را در خراسان بکشت (81 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی ج <span class="h
بحیرلغتنامه دهخدابحیر. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بحر.دریای کوچک . (از معجم البلدان ). در تصغیر بحر، بحیرکمتر استعمال کنند. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام مردی . بحیر اسدی . ابن عیینه از او روایت کرده است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || کوهی است در تهامه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدا
بحیرلغتنامه دهخدابحیر.[ ب َ ] (ع ص ، اِ) مبتلی به بیماری سل . مسلول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام چهارتابعی و چهار صحابی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
کارخانۀ تختهبُریboard mill, board sawmillواژههای مصوب فرهنگستانکارخانۀ چوببُری که تختۀ خام با ضخامت 2/5 سانتیمتر تولید میکند
چراغآویزgaffer grip, bear trapواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای سبک اما محکم که با نیروی فنر در بین دو دیوار قرار میگیرد و از آن برای نصب و آویزان کردن چراغ استفاده میشود
بعرلغتنامه دهخدابعر. [ ب َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) پشکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگین شتر و گوسفند و آهو و موش بفارسی پشک گویند. (غیاث ). سرگین حیوانات است که خشک شده از هم پاشیده باشد مانند سرگین گوسفند و شتر. (فهرست مخزن الادویه ). ج ، ابعار. (منتهی الارب
بحيرةدیکشنری عربی به فارسیتالا ب , مرداب , درياچه , استخر , برکه , خليج , شاخابه , دريا , اب راکد , محض , خالي , تنها , انحصاري , فقط
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب ُ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به جوین از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان ).
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو. (منتهی الارب ). و ابوالمظفر عبدالکریم بن عبدالوهاب بحیرآبادی منسوب به آنجاست . (از معجم البلدان ).
بحیرالغتنامه دهخدابحیرا. [ ب َ ] (اِخ ) عابدی نصرانی . (ناظم الاطباء) . نام راهبی و زاهدی از نصاری بود و قصه ٔ شناختن او رسول آخرالزمان را (ص ) در تاریخها مرقوم و مسطور است . (هفت قلزم ). نام راهبی که در راه شام آن حضرت (پیغمبر) را در ایام طفلی شناخته و ایمان آورده بود. (غیاث اللغات ) (آنندراج
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) مولی بنی امیه . تابعی است . او از ابی الدّرداء و از او عبداﷲبن بحیر روایت کند.
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب . (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص 86). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج 1 قسم اول جزء ثانی ص 144 شود.
قاص صنعانیلغتنامه دهخداقاص صنعانی . [ قاص ْ ص ِ ص َ ] (اِخ ) عبداﷲبن بحیر، مکنی به ابووائل . و این عبداﷲبن بحیربن ریان که مردی ثقه است ، نیست . صاحب ترجمه از عروةبن محمدبن عطیه و عبدالرحمن بن یزید صنعانی عجائبی را نقل کند که گویا معمول به بوده است . احتجاج به منقولات او جایز نیست . عبدالرزاق بن هما
باسللغتنامه دهخداباسل . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ضبة وضبةبن ادبن بن طابخةبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل بن ضبة ابوالدیلم بوده است .
بحیره ٔ ارجیشلغتنامه دهخدابحیره ٔ ارجیش . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ اَ ] (اِخ ) همان دریاچه ٔ خلاط است که مدت ده ماه ماهی و قورباغه در آن ظاهر نمی شود و دو ماه دیگر ماهی بقدری زیاد است که با دست می شود گرفت . (از معجم البلدان ) : نشگفت اگر بحیره ٔ ارجیش بعد ازین آرد صدف ز بحرگهر
بحیره ٔ ارمیهلغتنامه دهخدابحیره ٔ ارمیه . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ اُ ی َ ] (اِخ ) دریاچه ای که تا شهر ارمیه دو فرسنگ فاصله دارد و دریاچه ای تلخ و بدبوست و حیوان و ماهی در آن نمی زید. (از معجم البلدان ). و رجوع به دریاچه ٔ ارومیه و چیچست شود.
بحیره ٔ اریغلغتنامه دهخدابحیره ٔ اریغ. [ ب ُ ح َ رَ ی ِ اَ ی َ ] (اِخ ) دنباله ٔدریای مغرب است و کشتی های اندلس در آنجا لنگر می اندازند. و تا فاس فاصله ای ندارد. (از معجم البلدان ).
بحیره ٔ اسکندریهلغتنامه دهخدابحیره ٔ اسکندریه . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ اِ ک َ دَ ری ی َ ] (اِخ ) این محل دریاچه نیست ، بلکه سرزمینی معروف است در نزدیک اسکندریه ٔ مصر مشتمل بر قراء و آبادیها و درآمد فراوان . (از معجم البلدان ).
بحیره ٔ بختگانلغتنامه دهخدابحیره ٔ بختگان . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ ب َ ت َ ] (اِخ ) دریاچه ٔ بختگان در فارس : این بحیره ای است که در میان عمارتهاست چنانک از آباده و نیریز و... و آن اعمال بساحل آن بس مسافتی نیست ، و این بحیره نمکلاخ است و دور آن بیست فرسنگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی