بیدوشلغتنامه دهخدابیدوش . [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بید + وش ) مانند بید. برسان بید. بیدمانند. || لرزان . لرزنده مانند برگهای بید که به اندک بادی میلرزد. (ناظم الاطباء).
بدپوزلغتنامه دهخدابدپوز. [ ب َ ] (اِ) پیرامون دهان از طرف بیرون . (از برهان قاطع). پیرامون دهان . (ناظم الاطباء). پتفوز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : عاریت داده پدر سبلت و ریش و بدپوزبه بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی (از فرهنگ شعوری ج <sp
horsingدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
horsedدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
horseدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب، قوه اسب، سواره نظام، ماشین بخار و غیره، پارگی، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن، اسبی، وابسته به اسب
حصاندیکشنری عربی به فارسیاسب , سواره نظام , اسبي , وابسته به اسب , قوه اسب , اسب دار کردن , سوار اسب کردن , اسب دادن به , بالا بردن , برپشت سوار کردن , شلا ق زدن , بدوش کشيدن , غيرمنصفانه , نريان , اسب نر , معشوقه , فاحشه
بدوشگویش خلخالاَسکِستانی: buduš دِروی: bə.duš شالی: bəduš کَجَلی: bu.duš کَرنَقی: buduš کَرینی: buduš کُلوری: bəduš گیلَوانی: bəduš لِردی: bu.duš
بدوشگویش کرمانشاهکلهری: bedu:š/ bu:š گورانی: bedu:š/ bu:š سنجابی: bedu:š/ bu:š کولیایی: bedu:š/ bu:š زنگنهای: bedu:š/ bu:š جلالوندی: bu:š/ bu:šte: زولهای: bu:š/ bu:šte: کاکاوندی: bu:š/ bu:šte: هوزمانوندی: bu:š/ bu:šte:
دوش بدوشلغتنامه دهخدادوش بدوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) دوش بادوش . دوشادوش . شانه بشانه . همبر. برابر : چون بگریزی توز عطار چون در دوجهان دوش بدوش تو ام . عطار.همه جا دوش بدوش است مکافات عمل هیچیک را قدمی بر دگری پیشی نیست . <p clas
خانه بدوشلغتنامه دهخداخانه بدوش . [ ن َ / ن ِ ب ِ ] (ص مرکب ) مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || فقیر. بی خانمان . پریشان حال . آواره . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از مفلس که خانه و اسباب زندگانی نداشته باشد و هر جاکه شب رسد بخ