بدکندلغتنامه دهخدابدکند. [ ب َ ک َ ] (اِ) رشوت و پاره . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) : تا ببیند یک نظر دیدارشان روح قدسی جان به بدکند آورد. شمس فخری (از فرهنگ رش
رشوةدیکشنری عربی به فارسیرشوه دادن , تطميع کردن , رشوه , بدکند , رشاء , ارتشاء , رشوه خواري , پاره ستاني
بدگندلغتنامه دهخدابدگند. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) متعفن . || (اِ) رشوه و پاره . (ناظم الاطباء). رشوت و پاره . (آنندراج ). بمعنی اخیر با کاف تازی نیز آمده است . و رجوع به بدکند شود.