بشخو کردنلغتنامه دهخدابشخو کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بشخلیدن . بشخولیدن . الصفیر. (تاج المصادر بیهقی ). صفیر زدن . سوت زدن . سوت کشیدن . رجوع به بشخلیدن ، بشخولیدن و شخول شود. || ادامه . (منتهی الارب ).
سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
بشخلیدنلغتنامه دهخدابشخلیدن . [ ب ُ خ َ دَ ] (مص ) بشخو کردن . صفیر زدن . بشخولیدن . (زمخشری ). سوت زدن . سوت کشیدن . و رجوع به بشخو کردن شود.
ادامهلغتنامه دهخداادامه . [ اِ م َ ] (ع مص ) اِدامة. اِدامت . همیشه داشتن . پیوسته گردانیدن . (مجمل اللغة). پیوستگی . دایم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : یدیم اﷲ نعمته علیه . (تاریخ بیهقی ص 217). ادام اﷲ بقاه ؛ خدای زیست او را