بشیریلغتنامه دهخدابشیری . [ ب َ ] (اِخ ) احمد بشیری بن محمد. محدث بود. (منتهی الارب ). احمدبن محمدبن عبداﷲ بشیری . وی از علی بن خشرم روایت کرده و عبداﷲبن جعفربن ورد و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 1).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ] (اِخ ) امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است . (از منتهی الارب ).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ری ی ] (ع اِ) یکی بیاسرة. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسرة شود.
بشیریهلغتنامه دهخدابشیریه . [ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) از فرق غلات است و فروع مفوضه و واقفه ، اصحاب محمدبن بشیر اسدی معتقد بزنده و غایب بودن امام موسی بن جعفر و نمردن و حبس نشدن آن حضرت بودند. این فرقه محمدبن بشیر و بعد از او پسرش سُمَیع را امام میشمردند. (خاندان نوبختی چ
گرگ بند کردنلغتنامه دهخداگرگ بند کردن . [ گ ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبون و خفیف و اسیر کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از ترس از جای خود نجنبیدن . (فرهنگ نظام ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : از این گربه گون خاک تا چند چندبشیری توان کردنش گرگ بند.<p c
نذیرلغتنامه دهخدانذیر. [ ن َ ] (اِخ ) اسم نبی صلوات اﷲ علیه . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). یکی از اسامی پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (غیاث اللغات ). یکی از اسمای مبارکه ٔ حضرت رسول (ص ). (از آنندراج ). یکی از القاب پیغمبر اسلام است که مردم را از عذاب خدا می ترسانید. (فرهنگ نظام ) <sp
جفا کارلغتنامه دهخداجفا کار. [ ج َ ] (ص مرکب ) که جفا پیشه دارد. که عمل او جفاست . جفاکاره . جفاپیشه . جفاکیش . جفاجوی . ستمگر.بیدادگر. که کار او جور و جفاست . جافی : بر وفای وعده ٔ نیک و جزای خیر کردبر وفاداران بشیری بر جفاکاران نذیر. سوزنی
نبیلغتنامه دهخدانبی . [ ن ُ / ن ِ ] (اِخ ) قرآن . (منتهی الارب ) (برهان قاطع) (نصاب ) (غیاث اللغات ). قرآن مجید. نوی . (انجمن آرا). مصحف . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). کلام خدا. نوی . نپی . (از برهان قاطع). کلام الهی . (غیاث اللغات ). ذکر. فرقان . تنزیل . کل
بشیریهلغتنامه دهخدابشیریه . [ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) از فرق غلات است و فروع مفوضه و واقفه ، اصحاب محمدبن بشیر اسدی معتقد بزنده و غایب بودن امام موسی بن جعفر و نمردن و حبس نشدن آن حضرت بودند. این فرقه محمدبن بشیر و بعد از او پسرش سُمَیع را امام میشمردند. (خاندان نوبختی چ