بهنظر آمدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی آمدن، نمودن، آمدن، بهنظررسیدن، نشان دادن، مرئی بودن، پیدا بودن، شبیه بودن، شکل دیگری بهخودگرفتن، تظاهر کردن، جلوه داشتن، فخرفروختن طلوع کردن، رؤیت شدن، آغاز کردن
پیدا بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، معلوم بودن، مرئیبودن، باریدن، برآمدن، نشان دادن، مشخص بودن، تمیز دادهشدن، توجه را جلبکردن، بهنظر آمدن، رو آمدن، تجلی پیداکردن، ظاهر شدن پیدا کردن، بهدست آوردن، یافتن، کشف کردن
غریب نمودنلغتنامه دهخداغریب نمودن . [ غ َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عجیب جلوه کردن . شگفت به نظر آمدن . غریب آمدن : مینماید عکس می در رنگ روی مهوشت همچو برگ ارغوان بر صفحه ٔ نسرین غریب . <p
نمود کردنلغتنامه دهخدانمود کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اثر کردن . (یادداشت مؤلف ). به نظر آمدن : روزه به من نمود نمی کند. آن چند لحظه به قدر یک سال برای من نمود کرد. (یادداشت مؤلف ). || جلوه کردن . جلب توجه کردن . در نظر دیگران آمدن :