بیحوصلگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتابی، بیصبری، بیطاقتی، تنگحوصلگی ≠ پرحوصلگی ۲. ناشکیبائی، بیشکیبی، ناصبوری ≠ شکیبایی ۳. شتابزدگی
بیحاصلیلغتنامه دهخدابیحاصلی . [ ص ِ ] (حامص مرکب ) بیهودگی . بی نفعی : چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم تبه شد به بیحاصلی . سعدی .تملق حجاب است و بیحاصلی چو پیوندها بگسلی واصلی . سعدی .عمر بگذشت به ب
بیحوصلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنگحوصله، شتابزده، کمحوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بیصبر، بیطاقت ≠ پرحوصله، باحوصله ۲. افسرده، ملول ۳. بیشکیب، ناشکیبا، ناصبور
هذياندیکشنری عربی به فارسیديوانه شدن , جار و جنجال راه انداختن , با بيحوصلگي حرف زدن , ديوانگي , غوغا
ravingدیکشنری انگلیسی به فارسیخنده دار، با بیحوصلگی حرف زدن، غریدن، دیوانه شدن، جار و جنجال راه انداختن
ravesدیکشنری انگلیسی به فارسیرعایت می کند، غرش، غوغا، دیوانگی، با بیحوصلگی حرف زدن، غریدن، دیوانه شدن، جار و جنجال راه انداختن
raveدیکشنری انگلیسی به فارسیدیوانه، غرش، غوغا، دیوانگی، با بیحوصلگی حرف زدن، غریدن، دیوانه شدن، جار و جنجال راه انداختن