بیخورشیلغتنامه دهخدابیخورشی . [ خوَ / خ ُ رِ ] (حامص مرکب ) بی خوراکی . بی خوردی . بی طعامی : چون من ز نهاد خویش پاکم کی بیخورشی کند هلاکم . نظامی .از بیخورشی تنم فسرده ست نیروی خورندگیش مرده ست .
دستگاه بخارپزsteaming apparatusواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که مواد غذایی را با بخار آب میپزد متـ . بخارپز