بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا
دماسنج بیشینهmaximum thermometerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دماسنج که بیشترین مقدار دما را در بازۀ زمانی معین نشان میدهد
گسترة نشانیaddress rangeواژههای مصوب فرهنگستانگسترة شمارههای موجود در یک خیابان یا در بخشی از یک خیابان از کمترین تا بیشترین مقدار
بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا
بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا