تابپارfoldamerواژههای مصوب فرهنگستانهر مشابه پروتئین ساختگی که برای تابیدن و تبدیل شدن به یک ساختار فضایی کاملاً شناختهشده و متراکم و ویژه طراحی شده است و در برهمکنش دو پروتئین طبیعی دخالت دارد
هستۀ تابیارfolding nucleusواژههای مصوب فرهنگستانتعداد نسبتاً محدودی از ماندههای آمینواسید یک پروتئین نوساخته و هنوز واتابیدهای که با برهمکنش، داربستی تشکیل میدهند که بقیۀ پروتئینها به دور آن متراکم میشوند
زیمایۀ تابیارfolding enzymeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از مجموعهپروتئینها یا عمدتاً زیمایههایی که به مراحل بالقوه کُند فرایند پروتئینتابی شتاب میدهند
تاب تابلغتنامه دهخداتاب تاب . (نف مرکب ) پرتوافکن ، نورافشاننده : ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.منوچهری .
طاب طابلغتنامه دهخداطاب طاب . (اِ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب شود.