تلقاءلغتنامه دهخداتلقاء. [ ت ِ ] (ع اِ) دیدار، اسم مصدر است . ... سوی . برابر و مقابل . یقال : توجه تلقاء النار و تلقاء فلان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برابر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تلقاء مدین ؛ به سوی مدین . و مدین اسم بلد بعث الیه شعیب ال
تلکالغتنامه دهخداتلکا. [ ت ِ ل ِ ] (اِ) نامی است که در زیارت به گلابی دهند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238). رجوع به امرود و گلابی شود.
تلقاءلغتنامه دهخداتلقاء. [ ت ِ ] (ع اِ) دیدار، اسم مصدر است . ... سوی . برابر و مقابل . یقال : توجه تلقاء النار و تلقاء فلان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برابر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تلقاء مدین ؛ به سوی مدین . و مدین اسم بلد بعث الیه شعیب ال
تکافحلغتنامه دهخداتکافح . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) تضارب : تکافحوا؛ تضاربوا تلقاء الوجوه . رجوع به تکاثح شود. || باهم سرون زدن . || تلاطم امواج : بحر متکافح الامواج ؛ ای متلاطمها. (از اقرب الموارد).
ارللغتنامه دهخداارل . [ اُ رُ / اَ رَ] (اِخ ) (ذو...) ابوعبیده گوید ارل کوهی است بسرزمین غطفان مابین آن و عذره ... و نابغه ٔ ذبیانی راست :و هبّت الریح من تلقاء ذی ارُل تُزجی معالصبح من صُرّادها صرما.و نصر گوید: ارل از بلاد فزارة است مابین غوطه و
پیش خودلغتنامه دهخداپیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج ) : یار باید پند ناصح نشنودسرو بالا پیش خود بر پای باش
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است . ثعالبی گوید:محمدبن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد:قل لمولای منعمالِم ْ صرمت المت