زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
hawkedدیکشنری انگلیسی به فارسیخواسته، با باز شکار کردن، دوره گردی کردن، طوافی کردن، فروختن، سینه صاف کردن، جار زدن و جنس فروختن
hawkingدیکشنری انگلیسی به فارسیهاوکینگ، با باز شکار کردن، دوره گردی کردن، طوافی کردن، فروختن، سینه صاف کردن، جار زدن و جنس فروختن
صقردیکشنری عربی به فارسیقوش , شاهين , باز , توپ قديمي , بابازشکار کردن , دوره گردي کردن , طوافي کردن , جار زدن و جنس فروختن , فروختن
hawkدیکشنری انگلیسی به فارسیشاهین، قوش، باز، با باز شکار کردن، دوره گردی کردن، طوافی کردن، فروختن، سینه صاف کردن، جار زدن و جنس فروختن
جارلغتنامه دهخداجار. (اِ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان . رجوع به خرزهره شود.
جارلغتنامه دهخداجار. (اِخ ) جزیره ای است در دریا که آن را قراف گویند، مساحت آن یک میل در یک میل است و جز با کشتی نمیتوان از آنجا عبور کرد. و ساکنان آن مانند اهل شهر جار بازرگانند. ساکنان این جزیره آب خوردن خود را با مشک از دوفرسخی می آورند. تمام این دریا را از جدّه تامدینه قلزم گویند. (معجم
جارلغتنامه دهخداجار. (اِخ ) دهی است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان که در 20هزارگزی جنوب خاور اصفهان متصل به راه کرارج به براآن واقع است . محلی است جلگه ، معتدل ، و سکنه ٔ آن 138 تن است . مذهب اهالی شیعه و زبان آنا
جارلغتنامه دهخداجار. (اِخ ) شهری است در ساحل دریای قلزم در فاصله ٔ یک شبانه روزی مدینه و ده منزلی ایله و تا ساحل جحفه سه منزل راه است . این شهر در اقلیم دوم است و طول آن از جهت مغرب 64 درجه و20 دقیقه و عرض آن <span class="hl
جارلغتنامه دهخداجار. (اِخ ) قریه ای است به بحرین متعلق به بنی عبدقیس . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
داور قاجارلغتنامه دهخداداور قاجار. [ وَ ] (اِخ ) نواب شاهزاده امام وردی میرزا برادر بطنی رکن الدوله است . در دولت سلطان محمدشاه بملک عثمانی گریخت و در بغداد بماند و بزیارت عتبات پرداخت این بیت از اوست :هر چه میخواهی بگو و هر چه میخواهی بکن دوست میدارم ترا گر دشمن جانم شوی .<p class="aut
حجارلغتنامه دهخداحجار. (اِخ ) ابن دثار السدوسی قاضی کوفه . متوفی بسال 116 هَ . ق . رجوع به حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 67 چ اول تهران شود و در چ خیام ج <span clas
حجارلغتنامه دهخداحجار. [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابجربن جابر عجلی . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). ابن درید در «اخبار المنشورة» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت : می بینم هرکس به این دین درمی آید بزرگ شود، میخواهم من نیز داخل شوم . پدر گفت : صبر کن تا با هم به نزد عمر ش