جانگذارلغتنامه دهخداجانگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) هرچه در قلب نفوذ کند.- ناله ٔ جانگذار ؛ ناله ٔ دل شکن . (ناظم الاطباء).
جاندارفرهنگ فارسی عمید۱. نگاهبان؛ پاسبان؛ حافظ جان.۲. محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ◻︎ ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: ۲۸۱)، ◻︎ وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱: ۱۹۵).
جاندارلغتنامه دهخداجاندار. (نف مرکب ،اِ مرکب ) معروف است که انسان و حیوان زنده باشد. (برهان ). ذی روح . دارای روان . حیوان . (ناظم الاطباء). || قادر. توانا. (ناظم الاطباء). || (از: جان ، سلاح + دار، دارنده ) معرب نیز: جاندار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سلاح دار. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). س