حشیةلغتنامه دهخداحشیة. [ ح َ شی ی َ ] (ع اِ) بسترآکنده . توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن . نهالی . (مهذب الاسماء) ج ، حشایا. || بالشچه ٔ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید.
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
حسیحلغتنامه دهخداحسیح . [ ح َ ] (اِخ ) رئیس فرقه ٔ مغتسله و شاگرداو شمعون است . (ابن الندیم ). رجوع به مغتسله شود.
حشچهلغتنامه دهخداحشچه . [ ح َ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 43هزارگزی شمال خاوری شادگان به کنار رودخانه ٔ جراحی کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان ، دشت ، گرمسیر مالاریایی . سکنه 200
محشیةلغتنامه دهخدامحشیة. [ م ُ ح َش ْ شی ی َ ] (ع ص ) خرگوش تاسه برافکن سگان بدویدن : ارنب محشیه . (منتهی الارب ). خرگوشی که سگان را در دویدن به تاسه افکند. (ناظم الاطباء).
وحشیةلغتنامه دهخداوحشیة.[ وَ شی ی َ ] (ع اِ) بادی که در زیر جامه ٔ نو درآیدبقوت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) مقابل اهلیه . مؤنث وحشی . (اقرب الموارد).
تحشیةلغتنامه دهخداتحشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ح ش ی ») دَما بر کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن . (ناظم الاطباء). || حاشیه بر جامه قرار دادن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن . (ناظم الاطباء). || حاشیه کردن و حاشی
جحشیةلغتنامه دهخداجحشیة. [ ج َ شی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگ شهرمانندی است از قراء خابور که فاصله ٔ بین آن و مجدل در حدود چهار میل است .ظاهراً نسبت آن به مردی است بنام جحش . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب ، این قریه جحش آمده و در قاموس الاعلام ترکی جحشسیه ضبط شده است . رجوع به جحش شود.<b