حلاجیلغتنامه دهخداحلاجی . [ ح َل ْ لا ] (اِ مرکب ) دکان حلاج . || (حامص ) شغل و حرفه ٔ حلاج : دین فخر تو است و ادب و خط دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبابی .ناصرخسرو.
حلاجیلغتنامه دهخداحلاجی . [ ح َل ْ لا ] (اِخ ) یحیی بن ابی حکیم . از پزشکان معروف و مخصوص معتضد خلیفه بوده و کتاب تدبیر الابدان النحیفةالتی قد غلبت علیه الصفرا را برای معتضد نوشته است . (الفهرست ).
حلاجیفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل حلاج؛ جدا کردن پنبه از پنبهدانه.۲. [مجاز] = ⟨حلاجی کردن⟨حلاجی کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن.
حلاجیلغتنامه دهخداحلاجی . [ ح َل ْ لا ] (اِ مرکب ) دکان حلاج . || (حامص ) شغل و حرفه ٔ حلاج : دین فخر تو است و ادب و خط دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبابی .ناصرخسرو.
حلاجیلغتنامه دهخداحلاجی . [ ح َل ْ لا ] (اِخ ) یحیی بن ابی حکیم . از پزشکان معروف و مخصوص معتضد خلیفه بوده و کتاب تدبیر الابدان النحیفةالتی قد غلبت علیه الصفرا را برای معتضد نوشته است . (الفهرست ).
حلاجیانلغتنامه دهخداحلاجیان . [ ح َل ْ لا ] (اِخ ) جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج . و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود م
حلاجیهلغتنامه دهخداحلاجیه . [ ح َل ْ لاجی ی َ ] (اِخ ) از فِرَق امامیه ٔ حلولیه ، اصحاب ابومغیث حسین بن منصور حلاج بیضائی . رجوع به حلاجیان شود.
حلاجیفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل حلاج؛ جدا کردن پنبه از پنبهدانه.۲. [مجاز] = ⟨حلاجی کردن⟨حلاجی کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن.