خاشجولغتنامه دهخداخاشجو. (نف مرکب ) جنگی . جنگ آموز. مردآزمای جنگجو. (ناظم الاطباء). پرخاشگر. پرخاشجو. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 387).
خوشپوزیلغتنامه دهخداخوشپوزی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) عمل لیسیدن و سودن ستور پوزه ٔ یکدیگر را. (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از بوسه . ماچ . قبله . (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : کرده از عدل او به دلسوزی گرگ با جان م
پرخاشجولغتنامه دهخداپرخاشجو. [ پ َ ] (نف مرکب ) رجوع به پرخاشجوی شود : دوپرخاشجو با یکی نیکخوی [ ایرج ]گرفتند پرسش نه بر آرزوی . فردوسی .ز توران سران سوی او آمدندپر از کین و پرخاشجو آمدند.فردوسی .