خداناشناسلغتنامه دهخداخداناشناس . [ خ ُ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه خدا را نشناسد. آنکه عارف بمعرفت خدای نباشد. || کنایه از بی ایمان ، ظالم ، ناپرهیزکار، نامتقی است : فلانی مردی خداناشناس است ، از خداناشناس بپرهیز.
خدانشناسلغتنامه دهخداخدانشناس . [ خ ُ ن َ ] (نف مرکب ) غیرعارف بمعرفت خدای . آنکه ایزد تعالی را نشناسد. || از خدا بی خبر. بی اعتقاد بخدا. نامؤمن : فلانی مردی خدانشناس است مرد خدانشناس را نباید به مسجد راه داد، از خدانشناس بترس . || کنایه از اطفال و زنان . کنایه از اولاد و فرزندان . چون : یک مشت
خدانشناسفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیدین، کافر، ملحد ۲. هرهری مسلک ۳. ناپارسا، ناپرهیزگار، نامطمئن ≠ خداشناس
ناشناسلغتنامه دهخداناشناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه آگاه نیست و شناسائی ندارد. جاهل . بی اطلاع . نادان . بی علم . (ناظم الاطباء). ناشناسنده : وگر نقره اندود باشد نحاس توان خرج کردن بر ناشناس . سعدی .|| (ن مف مرکب ) غیرمعروف . مجهول .