خرگاهیلغتنامه دهخداخرگاهی . [ خ َ ](ص نسبی ) منسوب به خرگاه . خرگاه نشین . || معشوقه ٔ چادرنشین . (یادداشت بخط مؤلف ) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه . نظامی .آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی
خراءةلغتنامه دهخداخراءة. [ خ ِ ءَ ] (ع اِ)اسم است ریدن را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (مص ) مصدر دیگر خرء است . (منتهی الارب ).
خراعلغتنامه دهخداخراع . [ خ ُ ] (ع اِ) دیوانگی شتر ماده . || شکستگی پشت ناقه که از آن پیوسته نشسته ماند و برخاستن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرپاچهلغتنامه دهخداخرپاچه . [ خ َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) بچه ٔ خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شاید از لغات فارسی مصطلح بین هندیان فارسی زبان باشد.
خیرگاهلغتنامه دهخداخیرگاه . [ خ َ ] (اِ مرکب ) اندرون خانه . اندرونی . درون خانه . (یادداشت مؤلف ).
سحرگاهیلغتنامه دهخداسحرگاهی . [ س َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به سحرگاه : آنچه درین حجله ٔ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است . نظامی .ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل . س
کجملغتنامه دهخداکجم . [ ] (اِ) کجب . حصرم . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || در تاریخ بخارا (تألیف نرشخی ص 33 چ 1 و ص 38 چ 2) این کلمه آمده است اما جای دیگر این
سرحوضلغتنامه دهخداسرحوض . [ س َح َ / حُو ] (اِ مرکب ) گویا ساحتی که عادتاً در اطراف حوضها خالی از درخت نگاه دارند نشستن را : و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو و درختهای کج خرگاهی بود به نوعی که ذره ای آفتاب شرقی و غربی به نشستگاه سرحوض ن
ایبکلغتنامه دهخداایبک . [ ب َ ] (اِ) بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). بت . صنم . || بمجاز به معنی معشوق . (غیاث ) (آنندراج ) : در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی . مولوی .
عرصاتلغتنامه دهخداعرصات . [ ع َ رَ ] (ع اِ) ج ِ عَرصة. رجوع به عرصة شود.- عرصات جنت ؛ گشادگیهای بهشت . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (از ع ، اِ) صحرای قیامت . (ناظم الاطباء). قیامت . (آنندراج ) : علوی او را گفت شرم نداری که با خون فرزند پیغم