خشمگنلغتنامه دهخداخشمگن . [ خ َ /خ ِ گ ِ ] (ص مرکب ) غضبان . غضبناک . خشمگین . غضوب . خشمین . خشم آلود. غضب آلود. ساخط. (یادداشت بخط مؤلف ).
خشمگینلغتنامه دهخداخشمگین . [ خ َ /خ ِ ] (ص مرکب ) غضبناک . آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده . آرغده . تر. مُغضِب . خشمن . خشمین . خشمگین . تافته . آلغَدَه . ساخط. آشفته . برآشفته . غَضوب . غضبان . خشمناک . غاضب . غضبی . غضب آلود. حنیق .حانق .
خشمنلغتنامه دهخداخشمن . [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ص مرکب ) غضبناک . خشمناک . خشمگین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). غضبان . غضوب . آرغده . خشمین . (یادداشت بخط مؤلف ) : گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی سیرت این چرخ همین سیرت
خشمینلغتنامه دهخداخشمین . [ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) عصبانی . غضباک . غضب آلود. خشمگین . غضبناک . خشمناک . خشمین . خشمگین . آرغده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصمینلغتنامه دهخداخصمین . [ خ َ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ خصم . (یادداشت مؤلف ). دو خصم . (یادداشت بخط مؤلف ).
أجَّجَدیکشنری عربی به فارسیشعله ور ساخت , ملتهب کرد , برآشفت , آشفته ساخت , برانگيخت , تحريک کرد , خشمگين ساخت
ابن ابارلغتنامه دهخداابن ابار. [ اِ ن ُ اَب ْ با ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن ابی بکر قضاعی (595-658 هَ .ق .). مورخ و شاعر و ادیب . تولد او در شهر بلنسیه . و نزد حکام بلنسیه صاحب سر بوده . وقتی مسیحیان این شهر را محاصره کردند
غبادلغتنامه دهخداغباد. [ غ ُ ] (اِخ ) قباد. ابن فیروز پادشاه ساسانی (پدر انوشیروان ) (از سال 488 - 531 م .). مرحوم فروغی در خلاصه ٔ شاهنامه آرد: پیروز (پادشاه ساسانی ) را دو پسر بود: «قباد» و «بلاش ». در هنگامی که به رزم ترکا
خشمگینلغتنامه دهخداخشمگین . [ خ َ /خ ِ ] (ص مرکب ) غضبناک . آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده . آرغده . تر. مُغضِب . خشمن . خشمین . خشمگین . تافته . آلغَدَه . ساخط. آشفته . برآشفته . غَضوب . غضبان . خشمناک . غاضب . غضبی . غضب آلود. حنیق .حانق .
خشمگیندیکشنری فارسی به انگلیسیangry, dudgeon, furious, indignant, irate, mad, white-hot, wrathful, wroth
خشمگینلغتنامه دهخداخشمگین . [ خ َ /خ ِ ] (ص مرکب ) غضبناک . آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده . آرغده . تر. مُغضِب . خشمن . خشمین . خشمگین . تافته . آلغَدَه . ساخط. آشفته . برآشفته . غَضوب . غضبان . خشمناک . غاضب . غضبی . غضب آلود. حنیق .حانق .