دامنگیرلغتنامه دهخدادامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان : هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیرهنوز در تک وپوی غم دگر میگشت . سعدی .- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظای
دامنگیرفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - باعث گرفتاری و ماندگی . 2 - آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند.
دامنگیر شدنلغتنامه دهخدادامنگیر شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخذ دامان گشتن . گیرنده ٔ ذیل و دامان گردیدن . || باعث سکون گردیدن . بازدارنده ٔ از جنبش گشتن . || متوسل شدن . ملتجی گردیدن . روی آوردن به . پناه بردن به داد خواستن . قصه دفع کردن .قصه برداشتن . تظلم کردن . || مدعی شدن . || ملازم و غیرم
خاک دامنگیرلغتنامه دهخداخاک دامنگیر. [ ک ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی که پای رونده در آن بند شود و چون خشک شود سخت گردد. (آنندراج ) : می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج ).از طل
دامانگیرلغتنامه دهخدادامانگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ دامان . گیرنده ٔ دامن . دامنگیر. || ملتمس . متقاضی . دامنگیر. گیرنده ٔ دامن . || به اقامت وادارنده : خاک آنجا دامانگیر است ؛ حالتی و رخوتی پدید آورد که حرکت را دشوار سازد. عزم رحیل بدل به اقامت کند.
دامنگیر شدنلغتنامه دهخدادامنگیر شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخذ دامان گشتن . گیرنده ٔ ذیل و دامان گردیدن . || باعث سکون گردیدن . بازدارنده ٔ از جنبش گشتن . || متوسل شدن . ملتجی گردیدن . روی آوردن به . پناه بردن به داد خواستن . قصه دفع کردن .قصه برداشتن . تظلم کردن . || مدعی شدن . || ملازم و غیرم
خاک دامنگیرلغتنامه دهخداخاک دامنگیر. [ ک ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی که پای رونده در آن بند شود و چون خشک شود سخت گردد. (آنندراج ) : می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج ).از طل
دامنگیر شدنلغتنامه دهخدادامنگیر شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخذ دامان گشتن . گیرنده ٔ ذیل و دامان گردیدن . || باعث سکون گردیدن . بازدارنده ٔ از جنبش گشتن . || متوسل شدن . ملتجی گردیدن . روی آوردن به . پناه بردن به داد خواستن . قصه دفع کردن .قصه برداشتن . تظلم کردن . || مدعی شدن . || ملازم و غیرم
خاک دامنگیرلغتنامه دهخداخاک دامنگیر. [ ک ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی که پای رونده در آن بند شود و چون خشک شود سخت گردد. (آنندراج ) : می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج ).از طل