درغانلغتنامه دهخدادرغان . [ دَ ] (اِخ ) شهری است در حوالی سمرقند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). شهری است از این سوی سمرقند. (لغت فرس اسدی ). شهری است بر ساحل جیحون و آن ابتدای مرز خوارزم است از ناحیه ٔ بالای جیحون و پایین آمل و در سر راه مروو فاصله ٔ آن با جیحون در حدود دو میل است
دروغینلغتنامه دهخدادروغین . [ دُ ] (ص نسبی ) دروغی . کاذب . کاذبة. به دروغ : اشتهای دروغین ؛ اشتهای کاذب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از ادب نبود به پیش شه مقال خاصه خود لاف دروغین و محال . مولوی .صبح کاذب ؛ و او را صبح دروغین گویند. (ا
دروغیندیکشنری فارسی به انگلیسیbogus, bum, dummy, factitious, false, fictitious, make-believe, mock, phantom, pretended, pseudo, pseudo-, quack, spurious, untrue, untruthful
درغنجلغتنامه دهخدادرغنج . [ دَ غ ِ ] (اِخ ) کلاته ای است در کوهپایه ٔ کاخک گناباد، از خراسان . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
درغنجلغتنامه دهخدادرغنج . [ دَ غ ِ ] (اِخ ) کلاته ای است در کوهپایه ٔ کاخک گناباد، از خراسان . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
مادرغنلغتنامه دهخدامادرغن . [ دَ غ َ ] (ص مرکب ) حرام زاده وفرزند زنا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادرغر شود.