دندان مزلغتنامه دهخدادندان مز. [ دَ م َ ] (اِ مرکب ) شیرینی و میوه ای را گویند که بعد از طعام خورند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). دِسِر.
دندان مزدلغتنامه دهخدادندان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادند
دندان مزدفرهنگ فارسی عمید۱. مزد دندان؛ مزد خوردن چیزی.۲. پولی که پس از مهمانی و اطعام به مهمان مستمند بدهند.
لذيذدیکشنری عربی به فارسیلذيذ , با سليقه (درست شده) , خوش ذوق , باذوق , خوشمزه , باسليقه تهيه شده , خوش طعم , گوارا , مطبوع , باب دندان , دندان مز
خربزه امرودلغتنامه دهخداخربزه امرود. [ خ َ ب ُ زَ / زِ اَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که میوه ٔ زردفام و نرم با بوی مطبوع دارد و تازه ٔ آنرا چون دندان مز خورند و هم از آن مربا و سالاد سازند. (یادداشت بخط مؤلف ).
لرزانکلغتنامه دهخدالرزانک . [ ل َ ن َ ] (اِ مرکب ) غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر. نوعی غذا که از نشاسته و شکر کنند. قسمی از دندان مز، که با نشاسته و شکر و شیر پزند. طعامی که از نشاسته و قند کنند که چون سرد شد دلمه شود و چون بجنبانی بلرزد و وجه تسیمه ٔ آن همین است .- <span c
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سلاح های تعرضی و دفاعی و غیر
دندانفرهنگ فارسی عمیدهریک از استخوانهای ریز که به ترتیب در میان دهان انسان و حیوان در دو فک بالا و پایین قرار گرفته و با آنها غذا جویده میشود. تعداد دندانها در انسان در کودکی بیست عدد است که آنها را دندان شیری میگویند و از هفتسالگی بهتدریج میریزد و در جای آنها ۳۲ دندان دیگر درمیآید که عبارت است از: دندانهای
درازدندانلغتنامه دهخدادرازدندان . [ دِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دندان دراز دارد. آنکه دندان درازتر از معتاد دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أروق . (منتهی الارب ): تشویک ؛ درازدندان شدن شتر. (از منتهی الارب ).
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سلاح های تعرضی و دفاعی و غیر
پوشیده دندانلغتنامه دهخداپوشیده دندان . [ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) لب فروبسته . مقابل خندان . || مجازاً دور از سپیده ٔ بام . تاریک . فرورفته در سیاهی : شب آن به که پوشیده دندان بودکه آن لحظه میرد که خندان بود.نظامی
پیش دندانلغتنامه دهخداپیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش . شفائی (از فرهنگ
پیل دندانلغتنامه دهخداپیل دندان . [ دَ ] (اِخ ) لقبی است مبارزی راکه گوش نام داشته است . رجوع به گوش پیل دندان شود.