ذاغیةلغتنامه دهخداذاغیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ذاغی . زن گول سُست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب ).
دوغهلغتنامه دهخدادوغه . [غ َ / غ ِ ] (اِ) دوغینه . صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جرم روغن و یا مسکه ٔ ذوب شده . (ناظم الاطباء).
دوغةلغتنامه دهخدادوغة. [ دَ غ َ ] (ع اِ) بیماری عام و شدت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وبا. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سردی . || گولی . || رعونت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
داغگهلغتنامه دهخداداغگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف داغگاه . رجوع به داغگاه شود : خاصگی دست راست بر در وحدت دل است وینکه بدست چپ است داغگه ران او.خاقانی .
داغگاهلغتنامه دهخداداغگاه . (اِ مرکب )جای داغ بر بدن آدمی یا حیوان . داغ جای : بوسه بر داغگاه او دادی بندیی را ز بند بگشادی . نظامی . || آنجای از بشره که برآن داغ نهند. || دیوان کچهری چرا که کاغذها آنجا به مهر میرسند. (غیاث ). صاحب آ