خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنهاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنهاری
/zenhāri/
معنی
۱. کسی که امان و پناه بخواهد؛ زنهارخواه.
۲. (اسم) امانت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنهاری
لغتنامه دهخدا
زنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان...
-
زنهاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زنهار) [قدیمی] zenhāri ۱. کسی که امان و پناه بخواهد؛ زنهارخواه.۲. (اسم) امانت.
-
زنهاری
فرهنگ فارسی معین
(زِ)(ص .) کسی که امان و پناه بخواهد.
-
جستوجو در متن
-
زنهاریان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِِ زنهاری] [قدیمی] zenhāriyān = زنهاری
-
پناهنده
واژگان مترادف و متضاد
پناهجو، زنهاری، زینهاری، متحصن، ملتجی
-
بی زینهاری
لغتنامه دهخدا
بی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .نظامی .
-
کاه در دهن گرفتن
لغتنامه دهخدا
کاه در دهن گرفتن . [ دَ دَ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت است از عجز و زنهار خواستن ، چه زنهاری برگ کاه در دهن گرفته امان می خواهد و این رسم هندوستان است . (غیاث ).
-
اهل ذمه
لغتنامه دهخدا
اهل ذمه . [ اَ ل ِ ذِم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کافران مطیع پادشاه اسلام ، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی . زنهاری . پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی ز...
-
پناهنده
لغتنامه دهخدا
پناهنده . [ پ َ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده . پناه گیرنده . (برهان قاطع). پناه آورده . (آنندراج ). زینهاری . زنهاری . ملتجی . جار. مَولی : درگذر از جرم که خواهنده ایم چاره ٔ ما کن که پناهنده ایم . نظامی . || پناه دهن...
-
ذمی
لغتنامه دهخدا
ذمی . [ ذِم ْ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به ذِمّة یکی از اهل ذِمة. زنهاری وزینهاری اسلام . یعنی یک تن از اهل کتاب که در زینهارو امان اسلام درآمده و شرائط ذمه پذیرفته است . جزیه گذار. مال گذار. (دستوراللغه ادیب نطنزی ) : دو خازن فکر و الهامش دو حارس...
-
زنهار خوردن
لغتنامه دهخدا
زنهار خوردن . [ زِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سلب حمایت از پناهنده ٔ خود کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی . زنهارخواری . عهدشکنی : ز طبع تو همین آمد که کردی که با زنهاریان زنهار خوردی . (ویس و رامین ).چون همی بر من زنهار خورد دنیاخویشتن...
-
زنهار
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [پهلوی: zīnhār] ‹زینهار› zenhār ۱. هنگام تنبیه و تحذیر به کار میرود؛ بپرهیز؛ برحذر باش: ◻︎ زینهار از قرین بد زنهار / و قِنا رَّبنا عذابَالنّار (سعدی: ۱۰۰)، زنهار، دروغ نگو.۲. (اسم) [قدیمی] مهلت.۳. (اسم) [قدیمی] عهد و پیمان.۴. (اسم) [قدیم...
-
معاهد
لغتنامه دهخدا
معاهد. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) هم عهد و هم پیمان و هم شرط و هم سوگند. (ناظم الاطباء). آن که با تو پیمان بسته باشد. کسی که با دیگری عهدی بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گزیدگر یعنی ذِمّی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گزیدگرو باج گزار و ذمی و اهل ذمه ...
-
زهرآلود
لغتنامه دهخدا
زهرآلود. [ زَ ] (ن مف مرکب ) زهردار و آلوده به زهر. (ناظم الاطباء). آلوده به زهر. زهرآگین . سمی . (از فرهنگ فارسی معین ) : شیرمردی ، خیز و خوی شیرخوردن کن رهاتا کی این پستان زهرآلود داری در دهان . خاقانی .راه برداشت می دوید چو دودسهم زد زان هوای زهرآ...