ساعورلغتنامه دهخداساعور.(ع اِ) تنور. || تنور زیر زمین . (مهذب الاسماء) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). || آتش . (شرح قاموس ). || مقدم نصاری در شناخت طب . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). || هر رئیس اطبای بیمارستان را ساعور می
ساعورفرهنگ فارسی عمید۱. آتش.۲. تنور.۳. (اسم، صفت) پزشکی که در بیمارستان بر پرشکان دیگر ریاست دارد؛ رئیس بیمارستان.
شاهپورلغتنامه دهخداشاهپور. (اِ مرکب ) پور شاه . پسر شاه . فرزند نرینه ٔ شاه . شاهزاده . || (اِخ ) اطلاقی که در عصر پهلوی فرزندان شاه را کردندی بجای شاهزاده . (از فرهنگ نظام ). رجوع به شاپور شود.
شاهپورلغتنامه دهخداشاهپور. (اِخ ) (بندر...) بندری است در خوزستان ایران که لنگرگاه جدید کشتیها است و راه آهن سرتاسری ایران از آنجا شروع میشود. نام سابق آن خورموسی بوده است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به بندرشاپور شود.
شاهپورلغتنامه دهخداشاهپور. (اِخ ) (نام قدیم آن دیلمقان سلماس ) قصبه ٔ مرکز بخش و دهستان حومه ٔ شاهپور از شهرستان خوی . دارای 11000 تن سکنه . آب آن از رودخانه وقنات و چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شاهپورلغتنامه دهخداشاهپور. (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان خوی . و آن از 7 دهستان و 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است . سکنه ٔ آن با جمعیت نفوس قصبه در حدود 30950 تن است . (از فر
شاهپورلغتنامه دهخداشاهپور. (اِخ ) (حومه ) دهستانی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی و آن از 30 آبادی تشکیل شده و سکنه ٔ آن در حدود 10980 تن است . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و حبوب و روغن و پشم و لبنیات است . (
ساعورةلغتنامه دهخداساعورة. [ رَ ] (ع اِ) آتش . (قطر المحیط). زبانه ٔ آتش . (شرح قاموس ). آتش افروخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن صاعد، پسر هارون صابئی ، مکنی به ابونصر. اهل بغداد و مقیم در همانجا، در طبابت دست داشت و به درمان و معالجه بیماران مشهور بود. وی رئیس و ساعور پزشکان در بیمارستان عضدی بود. در رمضان سال 444 هَ . ق . وفات یافت . (اخبارالحکماء
ساعورةلغتنامه دهخداساعورة. [ رَ ] (ع اِ) آتش . (قطر المحیط). زبانه ٔ آتش . (شرح قاموس ). آتش افروخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).