فرضدیکشنری عربی به فارسیمطالبه بزور , تحميل , سخت گيري , اخاذي , تحميل کننده , با ابهت , تکليف , وضع , باج , ماليات , عوارض , شکستگي , شکاف , دندانه , موقع بحراني , سربزنگاه , دندانه دندانه کردن , شکستن
قرصةدیکشنری عربی به فارسینيشگون , گازگرفتن , کش رفتن , مانع رشدونمو شدن , جوانه زدن , صدمه زدن , پريدن , زخم زبان , سرمازدگي , نيشگون گرفتن , قاپيدن , مضيقه , تنگنا , موقعيت باريک , سربزنگاه , اندک , جانشين
بهموقع عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر شدن، وقتشناس بودن، زرنگ بودن شانس آوردن، مبارک بودن مصلحت بودن