ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
اِحْتَشَمَ مِنْدیکشنری عربی به فارسیخجالت کشيد از , حيا کرد از , شرم کرد از , شرمگين شد از , شرمسارِ … شد , خجالت زده ي … شد , سر افکنده ي … شد
پهن گشتهلغتنامه دهخداپهن گشته . [ پ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پهن گردیده . پخت شده . پخچ شده :سری بی تن و پهن گشته بگرزتنی بی سر افکنده بر خاک برز .ابوشکور.
منتصفلغتنامه دهخدامنتصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) گیرنده تمام حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می گیرد همه ٔ حق خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه داد می ستاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || آنکه به نیمه می رسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب
غلامانهلغتنامه دهخداغلامانه .[ غ ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون غلامان . به سان غلامان : و محمد آن شب پیراهن غلامانه پوشیده و ردا بر سر افکنده و نعلین در پای کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ لغت نامه ).گه
مثوللغتنامه دهخدامثول . [ م ُ ] (ع مص ) بر پای ایستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ایستادن و به خدمت ایستادن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). به خدمت پیش ایستادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : قصه به حضرت سلطان بنوشتند و راه وصول به خدمت مثو
سرلغتنامه دهخداسر. [ س ِرر / س ِ ] (از ع ، اِ) رازپوشیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راز پوشیده ، خلاف جهر. (منتهی الارب ). آنچه انسان آن را در نفس خود پوشیده دارد، از کارها که عزم دارد بر آن ، و گویند: صدو
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َرر ] (ع مص ) چوب دراز در زیر سنگ آتش زنه کردن تا آتش بگیرد. || چوب نهادن در میان آتش زنه . (منتهی الارب ). چوب را در طرف سنگ آتش زنه گذاشتن تا بدان آتش گیرد، و آن هنگامی است که میان تهی باشد، گویند: «سر زندک فانه اسر»؛ ای اجوف . (اقرب الموارد). || شادباد گفتن کسی را.
داناسرلغتنامه دهخداداناسر. [ س َ ] (ص مرکب ) خردمند : وزان مرز داناسری را بجست که آن پهلوانی بخواند درست . فردوسی .نه جنگی سواری نه بخشنده ای نه داناسری یا درخشنده ای .فردوسی .
دتورسرلغتنامه دهخدادتورسر. [ دِ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 50 هزارگزی جنوب رودسر و 14 هزارگزی جنوب باختری سی پل و یکهزارگزی شوئیل . دارای 50 تن
درازسرلغتنامه دهخدادرازسر. [ دِ س َ ] (ص مرکب ) که سری دراز دارد. آنکه سر مایل به درازی دارد. مُکَوَّزالرأس . (یادداشت مرحوم دهخدا). أقبص . قِنَّور. مُسَمرَطالرأس . مُصَعتَل الرأس . (منتهی الارب ).
درایسرلغتنامه دهخدادرایسر. [ دْرا / دِ س ِ ] (اِخ ) تئودور. (1871 - 1945 م .) داستان نویس آمریکائی . نخستین داستانش همشیره ٔ کری (1900) بعنوان اینکه منافی با ا
درب سرلغتنامه دهخدادرب سر. [ دَ س َ ] (اِخ ) نام محلی در 52 هزارمتری ساوجبلاغ میان کرده کرد و حیدرآباد. (یادداشت مرحوم دهخدا).