خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سم دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سم دار
/samdār/
معنی
۱. دارای سَم؛ زهردار.
۲. (زیستشناسی) ویژگی هر جانوری که دارای زهر باشد، مانندِ مار و عقرب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hoofed, ungulate
-
جستوجوی دقیق
-
سم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] samdār ۱. دارای سَم؛ زهردار.۲. (زیستشناسی) ویژگی هر جانوری که دارای زهر باشد، مانندِ مار و عقرب.
-
سم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) (زیستشناسی) somdār ویژگی هر جانوری که دارای سُم باشد، مانندِ اسب و استر.
-
سم دار
لغتنامه دهخدا
سم دار. [ س َ ] (نف مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
سم دار
لغتنامه دهخدا
سم دار. [ س ُ ] (نف مرکب ) حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن . (از ناظم الاطباء).
-
سم دار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
hoofed, ungulate
-
سم دار
دیکشنری فارسی به عربی
فتاک
-
واژههای مشابه
-
سَمِّ
فرهنگ واژگان قرآن
سوراخ
-
سَم
لهجه و گویش بختیاری
sa:m سهم، ترس sa:m bem eniša>:مىترسم؛sa:m bem nešast:ترسیدم> .
-
سُم
لهجه و گویش بختیاری
som سُم.
-
سم سم کار
لغتنامه دهخدا
سم سم کار. [ س ِ س ِ] (ص مرکب ) آنکه در کارها سخت درنگ و بطوء بسیار کند. آنکه کاری کند و بی علاقگی کند. (یادداشت مؤلف ).
-
لم لم – سم – سم
لهجه و گویش مازنی
lem lem sem sem این دست و آن دست کردن – تنبلی و زیر در رویی در کار
-
افکنده سم
لغتنامه دهخدا
افکنده سم . [ اَ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از عجز و زاری بسیار باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عاجزگشته . زارگشته . (ناظم الاطباء) : رخش بهرای زر بردن در پیش دیوپس خر افکنده سم مرکب جم ساختن . خاقانی .رخش علل در رهش افکنده سم علت و معلول در آن هر...
-
افگنده سم
لغتنامه دهخدا
افگنده سم . [ اَ گ َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) عاجز و از حرکت بازمانده . (غیاث اللغات ). افکنده سم . رجوع به این کلمه شود.
-
پیکانه سم
لغتنامه دهخدا
پیکانه سم . [ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنچه سمش به اندام پیکان باشد. آنکه سمش چون پیکان بوداز سختی . یا آنکه چنان پیکان بهر چیزی که رسد آنرا شکافد یا چون پیکان بر تیر، سم یا ساق پا استوار بودو بندگاه قوت تمام دارد. (از آنندراج ) : ز تاراج ...