شواللغتنامه دهخداشوال . [ ش َ ] (اِ) شلوار و تنبان . (از برهان ). شلوار. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیرجامه . ازار. (یادداشت مؤلف ). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روزگاه ببندم شوال و گه بگشایم . سوزن
شواللغتنامه دهخداشوال . [ ش َوْ وا ] (اِخ ) از دهات مرو است . از این ده تا شهر سه فرسخ است . (از معجم البلدان ). دهی است به مرو. || سالم بن شوال تابعی است . || عبدة بنت ابی شوال از رابعه ٔ عدویة روایت میکند. (منتهی الارب ).
شواللغتنامه دهخداشوال . [ ش َوْ وا ] (ع اِ) ماه عید فطر، سمی به لانه وافق ان الابل شالت فیه . ج ، شوالات ، شواویل . (منتهی الارب ). ماه بعد از رمضان و گاه برای اشاره ٔ به معنی وصفی الف و لام در اول آن می آید (الشوال ). (از اقرب الموارد). ماه عید فطر، وجه تسمیه آنکه در این ماه عرب سیر وشکار می
شواللغتنامه دهخداشوال . [ ش ُ ] (معرب ، اِ) جوالق . کوالة. کوال . جوال . در اصطلاح عامه ٔ مردم عرب ، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود.
ضائقدیکشنری عربی به فارسیبستوه اوردن , عاجز کردن , اذيت کردن , حملا ت پي درپي کردن , خسته کردن , شانه کردن , سخت بازپرسي کردن از , سوال پيچ کردن , بباد طعنه گرفتن , شانه , بيحوصله کردن
وقفةدیکشنری عربی به فارسیمطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قيافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قيافه گيري براي عکسبرداري , )سوال پيچ کردن باسلوال گير انداختن
درپیچیدنلغتنامه دهخدادرپیچیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . تا کردن . ته کردن . لوله کردن . در لفاف کردن . لفافه کردن . (ناظم الاطباء). لف . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). درنوشتن . درنوردیدن . طی کردن . نوردیدن . ادماج . التواء. انعساف . کثافة. لف : نَول ؛ اقطیرار درپیچیدن و خمیدن گیاه . تزمیل ؛
ترانسواللغتنامه دهخداترانسوال . [ تْرا / ت ِ س ْ ] (اِخ ) مملکتی است در جنوب آفریقا. (فرهنگ نظام ). نام کشوری است در جنوب افریقا دارای معادن طلا و الماس . جمعیت آن متجاوز از دومیلیون نفر است و پایتختش شهر پریتوریا. این کشور سابقاً مستقل بوده ولی اکنون جزو اتحادیه