شوراندهلغتنامه دهخداشورانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شوراندن . شورانیده . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوراندن و شورانیده شود.
شورانیدهلغتنامه دهخداشورانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بهم زده . زیر و زبر کرده . زیر و رو کرده . (یادداشت مؤلف ). || متلاطم . || برانگیخته . || دیوانه کرده . || آمیخته . || آلوده . (فرهنگ فارسی معین ).
شورانیدهفرهنگ فارسی معین(دَ یا دِ) (اِمف .) 1 - متلاطم . 2 - بر - انگیخته . 3 - دیوانه کرده . 4 - آمیخته . 5 - آلوده .
شوراندنلغتنامه دهخداشوراندن . [ دَ ] (مص ) شورانیدن . مضطرب کردن . پریشان کردن . (غیاث ). مشوش کردن . آشفته کردن : مشوران به خودکامی ایام راقلم درکش اندیشه ٔ خام را. نظامی .پیر عمر گوید چون خلوتی خواست کرد برای عبادتی یا فکری در خانه