شکنندگیلغتنامه دهخداشکنندگی . [ ش ِ ک َ ن َن ْ دَ /دِ ] (حامص ) تردی . قابلیت شکسته شدن داشتن . (یادداشت مؤلف ). || قابلیت شکستن و خرد کردن داشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکستن و شکننده شود.
شکنندگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی شکنندگی، تُردی، پاشندگی، عدماتحاد لایهلایه شدن، پوست انداختن ◄ لایه سُستی، نازکی، ضعف چیز شکسته، چیز خردشده: خلال، گرد، پودر چیز شکننده، جنس شکننده: حباب، شیشه، چینی [◄سفالگری 381]، بیسکویت، چیز ضعیف جام شکننده مواد منفجره
شکنندهلغتنامه دهخداشکننده . [ ش ِ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) کاسر. ناقض .مفتت . که چیزی دیگر را شکند. (یادداشت مؤلف ). || ترد. که بشکند. که شکسته شود. که خود قابل شکستن باشد. زودشکن . (یادداشت مؤلف ). || پایین آورنده ٔ قیمت . که بها و ارج چیزی را کم کند. قیمت