طارونیلغتنامه دهخداطارونی . (ص نسبی ، اِ) نوعی ازجامه ٔ ابریشمی . (منتهی الارب ). قسمی خز : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر و از خز طارونی . ناصرخسرو.و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است . رجوع به کلمه
تارونلغتنامه دهخداتارون . (ص ) تاران . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). تیره وتاریک . (برهان ) (فرهنگ نظام ). تاره . تاری . تارین . تار و تاریک . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ).
تارونهلغتنامه دهخداتارونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) غلاف شکوفه ٔ نخل است که هنوز نشکفته و از آن خوشه برنیامده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). غلاف شکوفه ٔ درخت خرما که هنوز نشکفته و خوشه برنیامده . (فرهنگ نظام ). || بعضی پوست غلاف و شکوفه و کرونر آنرا که کافورالنخل و
تورانیلغتنامه دهخداتورانی . (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 179 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تورانیلغتنامه دهخداتورانی . (ص نسبی ) منسوب به توران و ترکمان . (ناظم الاطباء). مردم توران زمین : آن همه شاهان ایرانی و تورانی کجاست کز نهیب تیغشان بسته کمر جوزاستی .نجم الدین دایه (از سبک شناسی بهار ج 3 ص <span class="hl" di
خزطارونیلغتنامه دهخداخزطارونی . [ خ َ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خز است . رجوع به طارونی شود.
گنبدفرهنگ فارسی عمیدسقف یا ساختمان بیضیشکل که غالباً با آجر بر فراز معابد و مساجد و یا قبور و آرامگاهها میسازند.⟨ گنبد کبود (لاجوردی): [قدیمی، مجاز] آسمان.⟨ گنبد گل: [قدیمی، مجاز] غنچۀ گل.⟨ گنبد طارونی: [قدیمی، مجاز] آسمان: ◻︎ ای گردگرد گنبد طارونی / یکبارگی بدین عجبی چونی؟ (ناصرخسر
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن . (منتهی الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهی الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) یقین . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقی
خزطارونیلغتنامه دهخداخزطارونی . [ خ َ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خز است . رجوع به طارونی شود.