حجفلغتنامه دهخداحجف . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حَجَفَة. (منتهی الارب ). || نوعی ماهی . (دزی ج 1 ص 254).
حجولغتنامه دهخداحجو. [ ح َ ج ْوْ] (ع مص ) لغت از اضداد است . اقامت گزیدن در جائی . استادن بجائی . || پاداش دادن . || غالب آمدن در فطانت و چیستان . || بخیلی کردن بچیزی . || بازداشتن . || حجوسرّ؛ نگاهداری راز. رازداری . || لازم گرفتن . || راندن : حجو ریح سفینه را؛ راندن او. || بگمان دعوای چیزی
حزولغتنامه دهخداحزو. [ ح َ زْ وْ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). از غیب خبر دادن . (منتهی الارب ). فال گرفتن به مرغ . فال گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن . || برداشتن سراب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ).
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ ] (ع اِ) آواز پری ، و آن جرسی است که شبانه در صحراها شنیده میشود. (از منتهی الارب ). صوت جن . (اقرب الموارد).- عزف الریاح ؛ آوازهای باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| بازی و لعب . (منتهی الارب ).
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ ] (ع مص ) پائیدن بر اکل و شرب . (از منتهی الارب ). ادامه دادن به خوردن و آشامیدن . (از اقرب الموارد). || جهیدن نای گلوی شتر وقت مرگ . (از منتهی الارب ): عزف البعیر؛ حنجره ٔشتر هنگام مردن جهید. || زهد پیشه کردن نفس از چیزی و منصرف شدن از آن ، و یا روی گردان شدن ازچ
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی نصربن معاویه ، که بین آن و شَعفَین مسافت چهار میل است . (از معجم البلدان ).
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع ُ ] (ع اِ) کبوتر طورانی . (منتهی الارب ). حمام و کبوتر طورانی ، یعنی وحشی . (از اقرب الموارد).
معزفلغتنامه دهخدامعزف . [ م ِ زَ ] (ع اِ) رودها که بزنند. (السامی ) (مهذب الاسماء). آلت لهو و بازی مانند رودجامه و طنبور و جز آن . مِعْزَفَة. ج ، معازف . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به معزفه شود. || چغانه . (صراح ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آن
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ ] (ع اِ) آواز پری ، و آن جرسی است که شبانه در صحراها شنیده میشود. (از منتهی الارب ). صوت جن . (اقرب الموارد).- عزف الریاح ؛ آوازهای باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| بازی و لعب . (منتهی الارب ).
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ ] (ع مص ) پائیدن بر اکل و شرب . (از منتهی الارب ). ادامه دادن به خوردن و آشامیدن . (از اقرب الموارد). || جهیدن نای گلوی شتر وقت مرگ . (از منتهی الارب ): عزف البعیر؛ حنجره ٔشتر هنگام مردن جهید. || زهد پیشه کردن نفس از چیزی و منصرف شدن از آن ، و یا روی گردان شدن ازچ
عزفلغتنامه دهخداعزف . [ ع َ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی نصربن معاویه ، که بین آن و شَعفَین مسافت چهار میل است . (از معجم البلدان ).