خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غراش
/qarāš/
معنی
۱. زخمی که از خراشیدگی بههم رسد؛ خراش.
۲. خشم و غضب.
۳. اندوه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غراش
لغتنامه دهخدا
غراش . [ غ َ ] (اِ) خراش . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت : تو کز عشق حقیقی لافی از دوست غراش سوزنی بنمای در پوست . امیرخسرو (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ).در این م...
-
غراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qarāš ۱. زخمی که از خراشیدگی بههم رسد؛ خراش.۲. خشم و غضب.۳. اندوه.
-
غراش
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) 1 - زخم ناشی از خراشیدگی . 2 - قهر، خشم . 3 - اندوه .
-
واژههای همآوا
-
قراش
لغتنامه دهخدا
قراش . [ ق ُ ] (اِ) تبی که در آن مویها استیخ شده و راست گردد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
غراس
لغتنامه دهخدا
غراس . [غ َ ] (اِ) غراش . (برهان قاطع). غم و اندوه و ملالت . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به غراش شود.
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َ رَ ] (اِ) خراش و زخمی که از خراش به هم رسیده باشد. غراش . رجوع به غراش شود. || قهر و خشم و غضب . خراش . (برهان قاطع). رجوع به غراش شود. || (ص ) غم آلود. (برهان قاطع).
-
کراش
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) پریشانی ، آشفتگی . گراش و خراش و غراش نیز گویند.
-
غرس
لغتنامه دهخدا
غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
غراشیدن
لغتنامه دهخدا
غراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . این فعل با حرف اضافه ٔ «از» به کار میرود: غراشیدن از کینه . رجوع به غراشیده شود. از این مصدر...
-
غرس
لغتنامه دهخدا
غرس . [ غ َ / غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (برهان قاطع) (مجمع الفرس ) (از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). غژم . غرش . غراش : گر نه بدبختمی مرا که فکندبه یکی جاف جاف زودغرس .او مرا پیش شیر بپسندد من نتا...