عسلغتنامه دهخداعس . [ ع َ سِن ْ ] (ع ص ) سزاوار و خلیق . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عَسی . عسی ّ. رجوع به عسی شود.
عسلغتنامه دهخداعس . [ ع َس س ] (ع اِ) گویند: جی ٔ بالمال من عسک و بسک ؛ یعنی با جد و جهدخود، و آن لغتی است در «حسک ». (از منتهی الارب ): جاءبه من عسه و بسه ؛ یعنی آن را از جائی که بود و نبودآورد، و این دو از اتباع هستند و از هم جدا نمی گردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به حَس ّ و عَش ّ شود.<
عسلغتنامه دهخداعس . [ ع َس س ] (ع مص ) به شب گردیدن به پاسبانی . (از منتهی الارب ). بشب گشتن ازبرای احتراز از دزدان . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از المصادر زوزنی ). طواف کردن درشب برای حفظ و حراست مردمان و یافتن اشخاص مشکوک . (از اقرب الموارد). || برآمدن خبر کسی . (از منتهی الارب ): عس خب
عسلغتنامه دهخداعس . [ ع ُس س ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ). قدح بزرگ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قدح بزرگ ، و رَفد از آن بزرگتر است . ج ، عِساس ، عِسَسة، أعساس . (از اقرب الموارد). || ذکر و نره . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون هسHess's lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که نشان میدهد گرمای پخششده یا جذبشده در واکنش شیمیایی یکمرحلهای یا چندمرحلهای یکسان است متـ . قانون ثابت بودن جمع گرماها law of constant heat summation
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
اصابعالسوسلغتنامه دهخدااصابعالسوس . [ اَ ب ِ عُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) اصل السوس . رجوع به اصل السوس شود.
عمودینة سینهforward perpendicular, FWD perpendicularواژههای مصوب فرهنگستانخط عمودی که از تقاطع صفحة خط شاهین تابستانی و صفحة سینهسوی دماغة شناور میگذرد اختـ . عس FP
ذوحواضرلغتنامه دهخداذوحواضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص مرکب ) عَس ﱡ... ذوحواضر؛ کاسه ٔ بزرگ گوشه دار. (گوشه بمعنی دسته و عروه است ).
حواضرلغتنامه دهخداحواضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاضرة. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- عس ذوحواضر ؛ کاسه ٔ بزرگ گوشه [ دسته ] دار. (منتهی الارب ).
منصورآباد شعاع السلطنهلغتنامه دهخدامنصورآباد شعاع السلطنه . [ م َ دِ ش ُ عُس ْ س َ طَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دعسلغتنامه دهخدادعس . [ دَ ] (ع اِ) نشان . (منتهی الارب ). اثر. (اقرب الموارد). || (ص ) طریق دعس ؛ راه بسیارنشان و سپرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مدعاس . مدعوس . رجوع به مدعاس و مدعوس شود.
دعسلغتنامه دهخدادعس . [ دَ ] (ع مص ) آکندن خنور. (از منتهی الارب ). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد). || سخت سپردن . (از منتهی الارب ). پای نهادن بر چیزی و لگدمال کردن آن . (از اقرب الموارد). || دست میان پوست بالایین و پوست تنک گوسپند انداخته پوست کندن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دعسلغتنامه دهخدادعس . [ دِ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). قطن . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ مدور. لغتی است در دعص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دعص شود.
دلاعسلغتنامه دهخدادلاعس . [ دُ ع ِ ] (ع ص ) جمل دلاعس ؛ شتر رام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِلعاس . رجوع به دلعاس شود. || ناقه دلاعس ؛ ناقه ٔ سست دفزک و فروهشته گوشت . (منتهی الارب ). ناقه ٔ ستبر فروهشته گوشت . (از اقرب الموارد). دلعس .دلعوس . دلعاس . رجوع به دلعاس و دلعس و دلعوس شود.
دلعسلغتنامه دهخدادلعس . [ دَ ع َ / دِ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ دفزک سست فروهشته گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِلعاس . رجوع به دلعاس شود.