غاطسلغتنامه دهخداغاطس . [ طِ ] (ع ص ) غاطش . مظلم . تاریک : لیل غاطس . || غاطس عن الوجود؛ بی معرفت . بی اطلاع . (دزی ج 2 ص 217).
غطوسلغتنامه دهخداغطوس . [ غ َ ] (ع ص ) بسیار پیشرو و اقدام کننده در سختی و جنگها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غطیسلغتنامه دهخداغطیس . [ غ ِطْ طی ] (ع اِ) به معنی غَطّاس (مرغ ) است . (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غَطّاس شود.
قیطسلغتنامه دهخداقیطس . [ ق َ طِ ] (معرب ، اِ) قیطوس . قاطوس . عاطوس . غاطوس . (فرهنگ فارسی معین ). نام درختی است که آن را به فارسی مورد و به عربی آس گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قاطوسلغتنامه دهخداقاطوس . (معرب ، اِ) از کلمه ٔ یونانی کِتِه ، کِتُس . حوت . (نشوءاللغة). ماهی بزرگ و آن را غاطوس و عاطوس و قیطس و فاغوس نیز آورده اند. این کلمه را دمیری فاطوس با فاء ضبط می کند.
فاطوسلغتنامه دهخدافاطوس . (معرب ، اِ) ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنه ٔ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند. (حیات الحیوان ج 2 ص 176</span
ماهیلغتنامه دهخداماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهیگ » ،«ماهیغ» . افغانی ، «م