قائفلغتنامه دهخداقائف . [ ءِ ] (ع ص ) قیافه شناس ، آنکه درفرزند نگرد تا به پدر ماند یا نه . || پی بر. (مهذب الاسماء). پی شناس . ج ، قافه . (منتهی الارب ).
قاف به قافلغتنامه دهخداقاف به قاف . [ ب ِ ] (ق مرکب ) کران تا کران : روی گیتی پر از سلف شد و لاف همه زرق است و شید قاف به قاف . اوحدی .گرم این است رفته قاف به قاف بی سؤال و جواب و منت و لاف .اوحدی .
قاف تا قافلغتنامه دهخداقاف تا قاف . (ق مرکب ) قاف به قاف . کران تا کران . از یکسر تا سر دیگر این جهان . (امثال و حکم دهخدا). تمام جهان . (آنندراج ) : جهان قاف تا قاف پر نور کردبه هر جا که بد ماتمی سور کرد. فردوسی .قاف تا قاف همه ملک جهان
اتاقک لوکوموتیوlocomotive cabواژههای مصوب فرهنگستاناتاقکی در لوکوموتیو که در آن خدمه، قطار را هدایت میکنند
چایخانۀ بینراهیtransport cafeواژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای عرضۀ چای و نوشیدنیهای معمولی دیگر در کنار جاده بهویژه برای رانندگان ماشینهای سنگین
قافةلغتنامه دهخداقافة. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائف . پی شناسان . (آنندراج ). عندالعرب قوم کانت عندهم معرفة بفصول تشابه اشخاص الناس . (بدایةالمجتهد ابن رشد). رجوع به قائف شود.
پی برلغتنامه دهخداپی بر. [ پ َ / پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پی شناس . آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف . (مهذب الاسماء).