قایففرهنگ فارسی معین(یِ) [ ع . قائف ] (اِفا.) 1 - قیافه شناس . 2 - پی شناس ، پی بر. ج . قافَه ، قایفین (قائفین ).
قاف به قافلغتنامه دهخداقاف به قاف . [ ب ِ ] (ق مرکب ) کران تا کران : روی گیتی پر از سلف شد و لاف همه زرق است و شید قاف به قاف . اوحدی .گرم این است رفته قاف به قاف بی سؤال و جواب و منت و لاف .اوحدی .
قاف تا قافلغتنامه دهخداقاف تا قاف . (ق مرکب ) قاف به قاف . کران تا کران . از یکسر تا سر دیگر این جهان . (امثال و حکم دهخدا). تمام جهان . (آنندراج ) : جهان قاف تا قاف پر نور کردبه هر جا که بد ماتمی سور کرد. فردوسی .قاف تا قاف همه ملک جهان
اتاقک لوکوموتیوlocomotive cabواژههای مصوب فرهنگستاناتاقکی در لوکوموتیو که در آن خدمه، قطار را هدایت میکنند
چایخانۀ بینراهیtransport cafeواژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای عرضۀ چای و نوشیدنیهای معمولی دیگر در کنار جاده بهویژه برای رانندگان ماشینهای سنگین
پی زنلغتنامه دهخداپی زن . [ پ َ /پ ِ زَ ] (نف مرکب ) قایف . آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد : بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمدبن عبداﷲ است . (سفرنامه ٔمکه