قازوزلغتنامه دهخداقازوز. (ع اِ) کوزه ٔ آب . کاسه . شیشه ٔ خرد. طشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قازوزه شود.
کوزآویزلغتنامه دهخداکوزآویز. (اِ مرکب ) هر چیزی که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به کوزه آویز شود.
کززلغتنامه دهخداکزز. [ ک َ زَ ] (ع اِمص ) زفتی . (منتهی الارب ). بخل . (اقرب الموارد). بخل و زفتی ، یقال ذوکزز، ای ذوبخل . (ناظم الاطباء).
کظیظلغتنامه دهخداکظیظ. [ ک َ ] (ع ص ) رنجیده و اندوه کشیده از کاری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پرشکم از طعام : ینهی القاضی عن القضا اذا کان جائعاً او کظیظاً. (اقرب الموارد). سیر.
قازوزهلغتنامه دهخداقازوزه . [ زَ ] (ع اِ) کوزه ٔ آب یا کاسه یا شیشه ٔ خرد و طشت . (منتهی الارب ). ظرفی است برای شراب . (جوالیقی ص 274). طاس . (ناظم الاطباء). پیاله . (مهذب الاسماء). قاقوزه و قاقُزَّه به همین معنی است . (منتهی الارب ). رجوع به قازوز شود.
قازوزهلغتنامه دهخداقازوزه . [ زَ ] (ع اِ) کوزه ٔ آب یا کاسه یا شیشه ٔ خرد و طشت . (منتهی الارب ). ظرفی است برای شراب . (جوالیقی ص 274). طاس . (ناظم الاطباء). پیاله . (مهذب الاسماء). قاقوزه و قاقُزَّه به همین معنی است . (منتهی الارب ). رجوع به قازوز شود.