لختیلغتنامه دهخدالختی . [ ل َ ] (ق ) (از: لخت + «ی » نکره ) یک لخت . مقداری . اندازه ای . قدری . کمی . پاره ای . بخشی . بعضی . جزئی . قطعه ای . اندکی . مبلغی : با خردمند بی وفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت می خور و می ده کجا نبود پشیمان هر
لختیلغتنامه دهخدالختی . [ ل ُ ] (حامص ) چگونگی لخت . عوری . برهنگی . عریانی . || لوتی . || (ص نسبی ) لخت . برهنه و بی چیز: خیابان لختی .
تخثردیکشنری عربی به فارسیانعقاد , دلمه شدگي , لختگي , لخته شدن , ماسيدن , بستن , دلمه کردن , لخته شدن (خون)
خملغتنامه دهخداخم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی .معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او<
شلختگیلغتنامه دهخداشلختگی . [ ش َ / ش ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صفت شلخته . حالت شلخته . کاهل و لاابالی بودن زن . (یادداشت مؤلف ). حالت و کیفیت شلخته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شلخته شود.
شلختگیدیکشنری فارسی به انگلیسیclumsiness, dowdiness, frowziness, messiness, raffishness, scrounginess, sloppiness, tackiness