خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لزب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لزب
/lazeb/
معنی
چیز اندک؛ قلیل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لزب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lazeb چیز اندک؛ قلیل.
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ ] (ع مص ) گزیدن کژدم کسی را. || لزوب . درچفسیدن . برآمدن بعض آن در بعض . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر). || چسبیدن گل و سخت شدن . (منتهی الارب ).
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ زَ ] (ع ص ) عزَب لزب ، از اتباع است . (منتهی الارب ).
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ زِ ] (ع اِ) ج ِ لزبة. (منتهی الارب ).
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ زِ ] (ع ص ) اندک . ج ، لِزاب . (منتهی الارب ).
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ زِ ] (ع ص ) لغزنده و لزج . (از حاشیه ٔ مثنوی ) : سجده آمد کندن خشت لزب موجب قربی که واسجد واقترب . مولوی .|| چسبنده چیزی . (غیاث ).
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل ِ ] (ع ِا) راه تنگ . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لزاب
لغتنامه دهخدا
لزاب . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لزب . (منتهی الارب ).
-
لزبة
لغتنامه دهخدا
لزبة. [ ل َ ب َ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خشکسالی . (منتهی الارب ). ج ، لزب و لزبات . (منتهی الارب ).
-
درچفسیدن
لغتنامه دهخدا
درچفسیدن . [ دَ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چفسیدن . چسبیدن . لَدک . لَدَک . لَزب . لُزوب . (منتهی الارب ): تَلَبﱡد؛ درچفسیدن پشم به یکدیگر. (از منتهی الارب ). و رجوع به چفسیدن شود.
-
لزوب
لغتنامه دهخدا
لزوب . [ ل ُ ] (ع مص ) لزب . برآمدن بعض چیزی در بعض . || درچفسیدن . چسبیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (دهار) (تاج المصادر). دوسیدن . یعنی چفسیده شدن . لصوق . برچسبیده شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || چسبیدن گل و خشک شدن آن . || ثابت و بر پای بود...
-
دوسنده
لغتنامه دهخدا
دوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) : و دیگر جای فرمود...
-
دوسیدن
لغتنامه دهخدا
دوسیدن . [ سی دَ ] (مص ) چسبیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). دبق . لصق . لزق . چسبیدن چیزی به چیزی . (فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ). چسبیدن . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار). بشلیدن . (صحاح الفرس ). پیوستن . (ناظم الاطباء). عسق . (...
-
اندک
لغتنامه دهخدا
اندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار...