ماء آسندیکشنری عربی به فارسیچرکي , باطلا ق , کثافت , سختي , گرفتاري , ادم بي کله , گنديده , فاسد , ضايع کردن , فاسد کردن , ضايع شدن , فاسد شدن , رسيدن , عمل امدن , گيج کردن , خرف کردن
ماه به ماهلغتنامه دهخداماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم الاطباء). || مدت مدید. (ناظم الاطباء).
مایه به مایهلغتنامه دهخدامایه به مایه . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) رأس المال . فروختن چیزی به بهای خرید و بدون سود. مایه کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به مایه کاری شود.
استخراج مایعـ مایعliquid-liquid extractionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
ماءلغتنامه دهخداماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ] و مُوَیهَة مصغر آن . یقال عندی مویه و مویهة. ماءة مؤنث آن . (منتهی الارب ) (از آن
ماءلغتنامه دهخداماء. (ع ص ) رجل ماء؛ ای کثیر ماءالقلب . (از منتهی الارب ). مرد رقیق القلب . (ناظم الاطباء).
درماءلغتنامه دهخدادرماء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدرم . رجوع به ادرم شود. || زنی که شتالنگ و آرنج وی بسبب پیه و گوشت ظاهر نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُرم . (منتهی الارب ). || که او را دندان نباشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) درما. خرگوش . (منتهی الارب ). أرنب . (اقرب الموارد). ||
رحماءلغتنامه دهخدارحماء. [ رَ ] (ع ص ) زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج ). به معنی رحوم است . (منتهی الارب ). || ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود
رحماءلغتنامه دهخدارحماء. [ رُ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رحیم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) : اشداء علی الکفار رحماء بینهم . (قرآن 29/48). و رجوع به رحیم شود.
دسماءلغتنامه دهخدادسماء. [ دَ ] (ع ص ) نعت مؤنث است از دسمة که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب ). مؤنث أدسم به معنی تیره گون . (از آنندراج ). دارای دسمة. (اقرب الموارد). ج ، دسم [ دُ / دُ س ُ ] .(از اقرب الموارد). و رجوع به دُسمة و أدسم شود.<
دغماءلغتنامه دهخدادغماء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدغم . ماده اسب دیزه . (از منتهی الارب ). || شاة دغماء؛ گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب ). ج ، دُغم . (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود.